دیروز بعد از مدتها انتظار باران را دیدم. باران روی شیشه می نشست و می غلطید و بی آنکه لبخند سردم را لمس کند، بر زمین می ریخت.
اما حیف باران هم زود تنهایم گذاشت. دل گرفته اسمان و قهر خورشید و خزان و امروزی که سرد می گذرد.