یلدایم بدون تو است
بدون لبخندهایت
بدون نامم که از لبهای تو عبور کند و در گوش جانم بنشیند
نار انار از شعله های قلب من است
از آتش درونم در فاصله نا خواسته بینمان
تو خوش و سرمست می خندی و
انار می خوری و
قاچ هندوانه تعارف میکنی و
من در فرسنگها فاصله لبانم از تشنگی ترک برداشته
شعله از درونم زبانه می کشد و
گونه های رنگ بریده ام را به رنگ سیب سرخ در می آورد
و
تو نیستی
مثل همه یلداها
کاش می شد ثانیه ها را محکوم به توقف کرد
تا یلدا به انتها نرسد
ومن در آتش فراقت بسوزم و
ذره ذره تمام شوم
شاید این چند ثانیه آخرین رنج های ناگفته ام را به انتها برساند