خدایا من بیش از آنچه خودت وعده داده ای نمی خواهم.
خدایا دستهایم رها شده اند از دست دنیا
دستم را بگیر
خدایا من بیش از آنچه خودت وعده داده ای نمی خواهم.
خدایا دستهایم رها شده اند از دست دنیا
دستم را بگیر
سخت است وقتی لحظه های عمرت بی آنکه بدانی میگذرند و تو وقتی به لحظه ها می رسی که رفته اند
وقتی هنوز در رویاهای کودکی ات مانده ای و دیگر کودک نیستی
وقتی از فردا می ترسی و نمیخواهی از امروز بگذری
سرت را از لای دفتر مشق هایت بالا میکشی و این سرک کشیدن به اطراف برایت گران تمام می شود
تو مانده ای و دفتر تاریخ سیاه شده است
و بدتر اینکه
همراهان ظاهری ات دویده اندو رفته اند
و تو هنوز مشق می نویسی
مشق زندگی